هنوز دلم برایت تنگ می شود
باز هم بی قرارت می شوم
هنوز نگرانت هستم و هنوز چشم بر در دارم !...
انگیزه آمدنت ، یک اتفاق ساده بود ، به سادگی هم رفتی !
شهریور پیش نوشتم
از همه کسم که اونم کسی نبود ، جز هیچکس !...!
فکر کردم پیدایش کردم ، اما ... !
چرا هیچکس نیست ؟ دلم سخت تنگ است ...
شانه ای میخواهم و پناهی ، تمنای قلبی پاک دارم
و سینه ای می خواهم برای شنیدن دردهایم...
آیا کسی هست ؟....
شهریور 86
پ.ن: این مطلب مخاطب خاصی نداشته و ندارد !
آنقدر نیستی
که انگار هیچ وقت
نبودی ...
من هیچ وقت توی عمرم از هیچ قراری جا نماندم
- با اینکه از خود زندگی جا مانده ام -
الان که فکر می کنم ،
می بینم که وقتی باشی
ارزشش را دارد که آدم از دنیا جا بماند !