الف.قاف

الف.قاف

از سـَر ِ دلتنگی ..
الف.قاف

الف.قاف

از سـَر ِ دلتنگی ..

انزوای خودخواسته

یک دردهایی را باید تنهایی کشید به دوش .

و از این تنهایی گریزی نیست .

فقط می شود کاهلانه به تعویقش انداخت .

اما سرانجام توی یک غروب خیلی موذیانه و بی صدا به سراغت می آید .

می فهمی دیگر وقتش شده .

به این تنهایی ، به این مدل تنهایی ها نباید یه چشم یک مصیبت که به چشم یک فرصت نگاه کرد .

باید آن را پذیرفت با آغوش باز و صمیمانه دستش را فشرد .


و این شروع یک پوست اندازی طولانی بود . یک انزوای خودخواسته....




چه چیز ساده‌ای را ندارم!


گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد
با یکی مهربان باشی، دوستش بداری و برایش چای بریزی.

گاهی وقت‌ها، دلت می‌خواهد
یکی را صدا کنی، بگویی سلام، می آیی قدم بزنیم؟!

گاهی وقت‌ها دلت می‌خواهد
یکی را ببینی، شب بروی خانه بنشینی، فکر کنی و کمی برایش بنویسی.

گاهی وقت‌ها، آدم چه چیزهایِ ساده‌ای را ندارد!


افشین صالحی

گذشته ...

      پشت‌سر همه آدمهایی که حالا به سنی رسیده اند
      که وارد یک رابطه بسته دونفره شوند، گذشته‌ای ست.
      اما بعضی ها وقتی وارد این رابطه میشوند
      همش از این گذشته فرار میکنند و نمی خواهند از آن چیزی بدانند.
      بی گذشته، یکدیگر را می خواهند.
      شاید چون اگر بفهمند کسی قبلا بوده
      که تو در کنارش بودی و روزهایی از زندگی ات را شریکش شدی
      اذیت شوند،نگران شوند.
      نمی خواهند یاد بگیرند که الان ات بی تاثیر از آدمهای گذشته‌ات نیست.
      آنها شکستن هایت را ندیده اند ،خوشی‌ها و ناخوشی‌هایت را هم
      از دوست داشتنها و دوست داشته شدن هایت چیزی نمیدانند
      سختی ها و صبوریهایی را که گاهاً از توان‌ات هم بیشتر بوده را ندیده اند.
      نمیدانند بعضی از نرسیدنها چه بر سر آدم میآورد
      نمیدانند شکسته شدن و بعد با زحمت و به تنهایی سر پا شدن
      به این آسانی هم نیست که من الان دارم مینویسم.
      آدمها همین الان ِ تو را می خواهند همین جوری که الان هستی،
      بدون آنکه بدانند چه گذشته ای تو را اینقدر خواستنی و کامل کرده.
     
پ .ن : آدم اگر کسی را می خواهد باید کامل بخواهد ،
           از پایه بخواهد
نه نصفی از زندگی اش را....




خزان آمد ....






حرف تازه ای ندارم

فقط خزان آمده ....

دلم برای پاییز تنگ شده بود

دلِ پاییزی خودم !


کوچه باغ های خالی ،

برگهای زرد ،

من و تنهایی سرد ....


این روزها آسمان دل آنقدر ابریست

که پاییز هم برای باریدنش استخاره میکند ...



هیچکس من !

هیچکس من  !

هنوز دلم  برایت تنگ می شود 

باز هم بی قرارت می شوم

هنوز نگرانت هستم و هنوز چشم بر در دارم !...


انگیزه آمدنت  ، یک اتفاق ساده بود ، به سادگی هم رفتی !

          شهریور  پیش نوشتم

         از همه کسم که اونم کسی نبود ، جز هیچکس !...!

         فکر کردم پیدایش کردم ، اما ... !

 

         چرا هیچکس نیست ؟ دلم سخت تنگ است ...

         شانه ای میخواهم و پناهی ، تمنای قلبی پاک دارم

         و سینه ای می خواهم برای شنیدن دردهایم...

         آیا کسی هست ؟....



                              شهریور 86



پ.ن: این مطلب مخاطب خاصی نداشته و ندارد !